تور هلند: سفری 400 کیلومتری با دوچرخه به اعماق طبیعت هلند
به گزارش فیس راز، یکی از انواع جالب سفر که امروزه هواداران زیادی پیدا نموده، سفر با دوچرخه است. این روش هیجان انگیز علاوه بر لذت های فراوان، معایبی نیز دارد.
با تور هلند از کشور آسیاب های بادی دیدن کنید و در شهر زیبای آمستردام هلند گشت و گذار کنید.
چند حقیقت در خصوص دوچرخه سواری از این قرار است که وقتی سوار بر دوچرخه هستی، سرازیری ها بسیار لذت بخش هستندولی امان از دست سربالایی ها. افتادن از دوچرخه بیشتر اوقات سبب جراحات شدیدی می گردد پس باید با حواس جمع دوچرخه برانید. ادامه داستان را از زبان کتی اولد (Kati Auld) بخوانید.
من هم به احتمال قوی در خصوص دوچرخه ها نظر یکسانی با شما دارم. در عین حال که استفاده از دوچرخه خیلی لذت بخش و در برخی سفرها بسیار کاربردی است ولی باید دقت داشت که این وسیله پتانسیل قطع کردن انگشت های شما را دارد، پس نباید با آن شوخی کرد. بیشتر اوقات افرادی را که با سرعت ها بسیار زیاد و غیر مجاز یا سرعت های خیلی پایین دوچرخه می رانند، می بینم و با خود فکر می کنم جز حماقت و عدم احترام به خود عامل دیگری نمی تواند باعث گردد که یک انسان دست به چنین کار خطرناکی بزند.
یک نکته دیگر در خصوص دوچرخه سواری را هم قبل از آغاز باید مطرح کنم. آیا می دانستید که دوچرخه راه چاره تمام مسائل کره زمین است؟ من این را می دانستم ولی برای من بیشتر شبیه به شعار بود، شعاری مانند اینکه همه باید گیاه خوار باشیم. بسیاری از دانشمندان معتقدند که دوچرخه سواری برای سلامتی بسیار مفید است و با توجه به اینکه سوخت آن نان و پنیری است که در صبحانه میل شده، خطرات زیست محیطی در شهرهای بزرگ را به حداقل می رساند. در ادامه داستان یکی از سفرهای من بر روی دوچرخه را خواهید خواند. باید بگویم که تا به حال انقدر دلتنگ ماشینم نشده بودم.
دوست من، کتلین، همواره مسائل من را بادیوانگی حل می نماید. من و او علایق غیرمشترکی داریم. علایق من شامل مراقبت از پوست، شرکت در فستیوال های موسیقی و غواصی است. علایق کتلین هم شامل موسیقی جاز آفریقایی و تحقیق در خصوص سیر تکاملی انسان است. درست است که ما دو انسان بسیار متفاوت هستیم ولی بیش از دو سال است که با هم دوست هستیم و در تمام شرایط خوب و بد روزگار کنار یکدیگر بوده ایم. دوستی با کتلین به معنی واقعی تجربه زندگی برای من است.
برای همین است که هر وقت او پیشنهاد می دهد که برای پیک نیک یا چادرزدن به اطراف هلند برویم تا فضای بیشتری برای دوچرخه سواری داشته باشیم، من به راحتی قانع می شوم. البته که باید اعتراف کنم اشتباه از اینجا آغاز شد.
یک مسافرت دوچرخه سواری بسیار متفاوت از مسافرت با پای پیاده است. یکی از اصلی ترین تفاوت ها در این است که برای هر بار استفاده از دست های خود باید دوچرخه را متوقف کنید. برخی از انسان ها قادر به نوشیدن آب در حال دوچخه سوار هستند ولی من به هیچ وجه نمی توانم. اگر بند کوله پشتی شما آویزان است و احتمال پیچیدن آن دور هر قسمت از دوچرخه هست باید فورا دوچرخه را متوقف کنید.
در حین دوچرخه سواری قادر نخواید بود که با همراه خود صحبت کنید یا دست در کوله پشتی نموده و چند چیز خوراکی کوچک بردارید. در واقع قادر به انجام هیچ کاری به جز نگه داشتن دسته های دوچرخه نخواهید بود. من همواره کلاه ایمنی هم به سر می کنم، نه به خاطر اینکه واقعا لازم باشد بلکه به این دلیل که به مادربزرگ خود قول داده ام. یکی از اصلی ترین مسائل این بود که من و کتلین قادر به شنیدن حرفهای یکدیگر نبودیم.
دومین اشتباه من این بود که فراموش نموده بودم که کتلین در ظاهر شبیه به انسان است ولی در واقع او قطاری پر سرعت است که هیچ گاه سرعت خود را کم نمی نماید. او از این سفر به عنوان یک گردش یاد نموده و فقط به این موضوع اشاره می نماید که برای خرید مجبور بودیم جلوی مغازه های مزرعه داران محلی متوقف شده و زیر نور گرم آفتاب پیاده تا آنجا برویم. ساعت 6 عصر بود و ما هنوز مشغول رکاب زدن در جاده ای کنار رودخانه بودیم. آب به رنگ طلایی غروب درآمده بود. هر کدام از عضله های بدن من آرزوی مرگ من را داشتند تا بلکه دست از کار بکشند.
عاقبت به محلی رسیدیم که قصد داشت در آنجا چادر بزنیم. من دو بار افتادم. یک بار در حال پیاده شدن از دوچرخه و بار دیگر وقتی که از زمین بلند شدم بعد از کلی تلو تلو خوردن به زمین برخورد کردم. از نظر خودم شبیه به پایکوبی قبل از مرگ بود. ما بیشتر از 50 کیلومتر را در یک روز رکاب زده بودیم. پاهای من بی حس بودند. کتلین به این ورزش، لقب مفرح را داده بود.
من استخوان های لگنم را روی پتو گذاشته و تا فردا صبح خوابیدم. کتلین مدام می گفت که دوچرخه خانه ماست. فردا صبح وقتی داشتیم کیلومترها را طی می کردیم، من به مرور متوجه برخی تغییرات شدم. علاوه بر استخوان های لگنی که درد می کردند و عضله هایی که حس کشیدگی داشتند، من آغاز به خوردن پودر کول اید (Kool-Aid) نموده بودم.
البته منکر زیبایی و لذت بخشی دوچرخه سواری در دشت های مخملی و پر از گل نیستم. وقتی از تپه ای بالا می رفتیم و من پیروز به پدال زدن و تمام کردن جهت تپه می شدم، اشتیاق زیادی وجودم را فرا می گرفت. وقتی از شهری رد می شدیم، ماشینی نداشتیم که صدای روستا را بپوشاند بلکه با دوچرخه های خود از آن عبور می کردیم در حالی کره سرو صدای بازی بچه ها و صدای کلیسای روستا را می شنیدیم. این هدیه ای است که هیچ وقت دستیابی به آن همراه با اتوموبیل مقدور نخواهد بود.
در روز چهارم در هر پیچی داد می زدیم تا حوصله مان سر نرود. کتلین همواره نزدیک به من حرکت می کرد. این حس که خودت تعمیرکار دوچرخه خود باشی بسیار مجذوب کننده بود. در روز چهارم بود وقتی می ایستادیم که دوچرخه را تعمیر کنیم یا چیزی بخوریم حس عجیبی داشتم و دوست داشتم زودتر بر روی دوچرخه برگردم و با خود فکر می کردم شاید حق با کتلین است؛ دوچرخه خانه است.
ما به ریتمی دست یافته بودیم و با هم پدال می زدیم. روی دوچرخه از سیاست صحبت می کردیم. در خصوص شغل هایمان و حتی در خصوص نام دوچرخه کتلین صحبت می کردیم. دردی که در عضلات داشتم اصلا متوقف نمی شد و حتی الان که در حال نوشتن این سفرنامه هستم، زوایای مختلفی را برای نشستن امتحان می کنم ولی باز هم لگنم درد می نماید.
ما در غروب های زیبایی دوچرخه سواری کردیم و تعداد زیادی رنگین کمان دیدم. از مزرعه هایی عبور کردیم که در حال سمپاشی بودند وقطرات آفت کش، همه جا پخش شده بود، ابتدا امیدوار بودیم که شاید قطرات آب باشند ولی بعد متوجه شدیم که آفت کش هستند. هر روز از سفر ما، ماجرایی مختص خود داشت و پر از مسائل بود. از تپه ها و جاده هایی با قلوه سنگ گرفته تا مزرعه های خاتمه ناپذیر. هر گاه به چشم انداز زیبایی می رسیدیم هر دوی ما نفس را در سینه حبس می کردیم و آرزو می کردیم که دیگری پیشنهاد توقف و گرفتن عکس را ندهد. فکر اصلی که در تمام طول این سفر بر فکر ما غلبه داشت این بود که به پدال زدن ادامه بده!
بعد از اینکه به گرونیگن (Groningen) بعد از 400 کیلومتر دوچرخه سواری رسیدیم، فهمیدم که چیزی نغییر پیدا نموده است، شاید من پیروز به پیام دادن در حین دوچرخه سواری نشدم و هنوز هم اسمی برای دوچرخه خود انتخاب ننموده بودم ولی دوچرخه سواری برای من مفهوم دیگری داشت و مطمین بودم که این دیگر آخرین سفر من با دوچرخه نخواهد بود و به درستی و از اعماق فکرم باور کردم که دوچرخه خانه من است.
منبع: کجارو / adventure.com